دولت رفاه به مجموعهای از سیاستها اطلاق میشود که در پی ایجاد یک کف رفاه برای اعضای جامعه از طریق راهکارهایی چون نظام بیمه سراسری، بیمه درمانی، بیمه بیکاری و از همه مهمتر نظام بازنشستگی است. اگرچه اکنون وجود این ساختارها در هر جامعهای بدیهی انگاشته میشود اما اولین بار بعد از تهدید گسترده نظام سرمایهداری توسط کمونیسم بود که چنین راهحلهایی توسط سردمداران نظام سرمایهداری برای واکسینه کردن جامعه در مقابل خطر کمونیسم اندیشیده شد. زمانی که مارکس و انگلس مانیفست کمونیسم را مینوشتند هیچ کدام ازین ساختارها وجود نداشت.
نگاه مبدعین نظام تامین اجتماعی این بود که در عصر ماقبل صنعتی خانواده گسترده (شامل چند نسل و اعضای مختلف فامیل که در زیر یک سقف در روستا میزیستند) و همچنین سنتهای اجتماعی حمایت از درماندگان و سالخوردگان نوعی نظام تامین اجتماعی خودکار و مبتنی بر تعهدات اخلاقی را در جامعه برقرار میکرد. اما با صنعتی شدن جامعه، در اولین قدم خانواده گسترده فروپاشید و جای آنرا خانواده هستهای (شامل پدر، مادر و چند بچه کوچک) گرفت. مشاغل صنعتی نیاز به تحرک نیروی کار را افزایش داد و حتی زنان را نیز به کارخانه کشاند، بنابراین خانواده گسترده دیگر قابل دوام نبود. در گام بعد تحولات سریع فنی و اندیشهای، سپهر اخلاقی جامعه را ویران کرد و ضمانتهای اخلاقی و دینی را از بین برد یا کمرنگ کرد. ازینرو با آغاز انقلاب صنعتی نظام تامین اجتماعی سنتی فروپاشیده بود و نظام جدیدی هم جایگزین آن نشده بود. مهندسین اجتماعی مدرنیته مسئولیت تامین اجتماعی را به دولت سپردند.
اگرچه تردیدی در لزوم حمایت اجتماعی از مستمندان، بیکاران و سالمندان نیست اما سوال این است که آیا سیستم موجود بهترین گزینه را ارائه داده است؟ در این یادداشت کلیت سیستم حمایت از مستمندان و بیکاران را مورد پذیرش قرار میدهیم و توجه خود را معطوف به نظام بازنشستگی خواهیم کرد، نظامی که بحق باید آنرا شکستخورده و رو به انقراض نامید. نظام بازنشستگی در زمانی پا به عرصه نهاد که بدلیل پایین بودن فناوری بهداشتی،فقر عمومی و در عین حال رشد سریع سطح زندگی، جمعیت قریب به اتفاق کشورها چه صنعتی چه غیر آن بشدت جوان و بشدت در حال رشد بود. در چنین ساختار جمعیتی بازای هر سالمند دهها جوان در حال کار وجود داشت. پس امکان داشت مبالغ کمی ازین شاغلین دریافت کنیم و به سالمندان بدهیم، هر دو طرف راضی بودند. اما اکنون اوضاع چگونه است؟ در اثر پیشرفت فناوری بهداشتی میانگین طول عمر روزبروز افزایش مییابد، رفاه عمومی موجب کاهش موالید شده است و هرم جمعیتی کشورها یکی پس از دیگری بسوی پیر شدن گام برمیدارد. اکنون در بسیاری از کشورها بازای هر سالمند دو تا سه شاغل جوان وجود دارد. نتیجه منطقی چنین وضعی از سویی کاهش مزایای بازنشستگی و از سوی دیگر افزایش حق بیمه بازنشستگی برای شاغلین است. بار نظام بازنشستگی چنان سنگین شده است که در برخی کشورها مردم ترجیح میدهند خود را بیمه نکنند. بنابراین با توجه به تحولات جمعیتی و از نظر اقتصادی امیدی به حفظ نظام بازنشستگی نیست.
از منظر اجتماعی، دولتها در سراسر جهان یکی پس از دیگری وارد چالش با بازنشستگان میشوند که آخرین نمونه آن بحران اخیر فرانسه است. دولت تنها راه خود را افزایش سن بازنشستگی (کاهش تعداد مستمری بگیران و افزایش پرداخت کنندهها) میبیند. اما بازنشستگان از نظر سیاسی یک قدرت «سهمگین» بشمار میآیند. چرا که مهمترین خواسته آنها مربوط به حقوق دریافتیشان است که منحصرا از سوی دولت پرداخت میشود. بنابراین آنها یکسره در شرایط بحرانی به کسی رای میدهند که خیالی برای محدود کردن خواستههای آنها در سر نداشته باشد. این گروه رایدهنده تکجهتی که تعداد آنها نیز هر روز افزایش مییابد توسط هیچ سیاستمداری قابل نادیده گرفتن نیست. این بحران تا جایی پیش رفته است که گروهی از تحلیلگران معتقدند مساله اصلاح نظام بازنشستگی آزمون مرگ و زندگی کلیت دمکراسی است.
از منظر فردی، بازنشستگی یک جشن تلخ است. همه ما آگاه هستیم که مهمترین ارضاء انسانها در جامعه احساس مفید بودن برای دیگران است. اما بازنشستگی با جدا کردن فرد سالمند از محیط کاریاش و تبدیل کردن او به بیکارهای حقوقبگیر اساس غرور وی را نشانه میرود. بیکاری و خانهنشین شدن، دوری از دوستان و محیط مانوس و احساس بیهودگی آن چنان بر روان سالمندانی که اتفاقا دچار مشکلات جسمی هم هستند فشار میاورد که بنابر اعتقاد خودشان بسیاری از آنها در یکی دو سال پس از بازنشستگی میمیرند. آنها که این دو سال را رد کنند شانس زیادی برای زندگی طولانیتر خواهند داشت اما اغلب از سوی خانواده مجبور به انجام کارها و اشتغال در مشاغلی میشوند که بمراتب سطح اجتماعی پایینتری نسبت به شغل فبلی شان دارد. این همه در حالی است که بازنشسته هنوز قدرت کار کردن دارد. گیرم نیاز به اندکی کاهش در ساعت کاری و دوری از مشاغل سخت داشته باشد اما نباید سازمانهای کاری را یکباره از تجربه چنین افرادی محروم کرد. این ملاحظات همه در حالی است که بدهی دولتها (حتی در ایران) روز بروز به سازمان تامین اجتماعی افزایش مییابد تا جایی که دولتها بخش مهمی از درآمد خود را صرف بازپرداخت بدهی ها به سازمانی میکنند که وظیفهاش بیکار کردن بهترینهاست!
|
سیاست داخلی |